یادداشت ها

روزی بود روزگاری …..
نه در گلو، سازی شکسته بود
نه در نفس، رازی
نه کسی، تهی زِ همرازی

روزی بود روزگاری….
نه پرواز، گناهی نابخشودنی بود
نه آواز، سکانس آخر این زندگی
نه در گندمزارها، آتشی بنشسته بود
نه در آشیانه‌ها، غمی

ای روزگار ……
بال آرزوهام را
هزاران هزار دیو سپید موی
هر روز تشییع می‌کنند
و سجاده‌یِ اندیشه‌هام
آیا به جستجویِ پستویی دنج
به چنگالِ تقدیر گرفتار می‌شود؟؟

✍دکتر فریبرز گراوند
#خوشه‌های سرد غربت

یادداشت ها
سیاسی اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به پایگاه خبری و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .