از مسیح قبیله خبرداری؟!
به مناسبت سالروز عملیات افتخار آفرین مرصاد؛ این شعر تقدیم می شود به سرفراز قبیله ام، برادر شهيدم و تمام شهیدان عملیات مرصاد
سرفراز قبیله
مسیح قبیله
سفرت باشد بسلامت!
ای از تبار سپیده دم
دمادم با ستاره و چشمه همدم
در آستانه ی سفر
پنجره ی دل گشودی
چه پاک و دریایی
می دانی؟!
شقایق همیشه عاشق
رویای با تو بودن را
هر آینه
شاهانه آواز می خواند
خبر داری؟!
پروانه های رند زاگرس نشین
هنوز و همیشه
با کرنشی بالا بلند
شاخه های مهر تو را
نفس نفس، حراج می کنند
برخیز!
« میمک » هنوز
از کهنه ی دیروز
تا فرداهای امروز
سجده ی ظهر عاشورا به لب دارد
برخیز!
تنگه ی سینه چاک «مرصاد»
هنوز و هر روز
هدیه می دهد
تربت پاک آلاله ها را
و چلچله ها، چله نشین
با علم و کتل، بی گاه
یاد تو را به سینه سنجاق می کنند
و می دانی! یکریز!
راز سکوت خاک خدا و آن خاکریز
و بنگر!
چشمه سارهای این دیار را
_ آن نیمه های گم شده ات _
چه زلال و بی درنگ
آبی دریا می شوند
و از شمیم بال و پر گلزار سجاده ات
و ز نفس سبز قمقمه ات
غزل غزل
فرات و زمزم می شوند
فریبرز گراوند