یادداشت ها

download

مردی که دار زد “ترزا”

نویسنده: ایتالو كالوینو مترجم: فرزاد همتی 

 

از پیاده رو خارج شدم،همانطور كه داشتم بالا را نگاه می كردم، چند قدم عقب رفتم، دست هایم را بالا آوردم و دور دهانم جمع كردم. یك بلند گو درست كردم و از همان وسط خیابان به طرف طبقات بالای آپارتمان داد زدم: ((ترزا !)) . سایه ام از ماه ترسید ولای پاهایم پنهان شد. یك نفر از روبه روی من رد شد. دوباره داد زدم: ((ترزا)) . مرد به طرفم آمد و گفت: (( اگه بلندتر داد نزنی كه نمی شنوه بیا دوتایی داد بزنیم. خب، تا سه می شمریم، رسیدیم به سه با هم داد می زنیم.)) چند تا دوست در مسیر بازگشتشان از تئاتر یا كافه داشتند از آن جا می گذشتند كه دیدند ما داریم داد می زنیم. گفتند: (( یالّا! ما هم باهاتون داد می زنیم)) و در وسط خیابان به ما پیوستند. همان نفر اولی گفت یك، دو، سه، بعد با هم داد زدیم: (( تِ- رِ- زاااا!)) . یك نفر دیگر جلو آمد وبه ما پیوست. یك ربع بعد، تعدادمان تقریباً بیست و چند نفری می شد. هر از گاهی هم یك آدم جدید به جمع ما می پیوست. برای اینكه در یك لحظه همگی با هم یك فریاد بلند بزنیم باید هماهنگ می شدیم واین كار ساده ای نبود. همیشه  یا كسی بود كه قبل از سه شروع می كرد ویا كسی كه فریادش را كش می داد؛ ولی بالاخره داشتیم به فریادی انصافاً یكدست می رسیدیم. با هم توافق كردیم كه ((تِ)) را خیلی ضعیف و كش دار، ((رِ)) را خیلی محكم و بلند و ((زا)) را ضعیف و كوتاه بگوییم. صدای فریادمان بلند شده بود. تنها هر از گاهی وقتی یك نفر خارج می گفت. دیگر داشتیم هماهنگ  میشدیم كه در همان لحظه یكی كه صدایش در نمی آمد و صورتی كك مكی داشت، پرسید: ((ولی، مطمئنی كه اون خونه س؟)) گفتم: ((نه)) یكی دیگر گفت: ((بد شد كه! كلیدت یادت رفته، نه؟)) گفتم: ((راستش كلیدام همرامه.)) آن ها پرسیدند: ((پس، چرا نمی ری بالا؟)) جواب دادم: ((آخه، من اینجا زندگی نمی كنم، من خونه م اون طرف شَهره)) یكی كه صدایی خش دار داشت، با احتیاط پرسید: ((جسارت منو  ببخشین؛ اما، پس كی اینجا زندگی می كنه؟)) گفتم: ((واقعاً نمی دونم)) مردم از شنیدن این جمله كمی دلخور شدند. یكی شان با لحنی نیش دار پرسید: ((پس چرا همینطور وایسادی هی داد می زنی ترزا؟)) گفتم: ((تا اون جایی كه به من مربوط می شه، خب می تونیم یه اسم دیگه رو صدا كنیم یا یه جای دیگه رو امتحان كنیم. خرجی نداره كه)) بقیه هم كمی عصبانی شدند. مرد كك مكی با شك وتردید پرسید: (( امیدوارم كه دستمون نینداخته باشی؟)) گفتم: ((چی؟)) و برای اثبات حُسن نیت و صمیمیتم به سمت بقیه برگشتم. دیگران چیزی نگفتند و این خودش نشان می داد كه حرف هایم را به حساب حقه بازی نگذاشته اند. یكی ساده دلانه گفت: ((حالا چرا واسه بار آخر ترزا رو صداش نزنیم. بعدش می ریم خونه.)) و به این ترتیب ما دوباره داد زدیم. (( یك، دو ، سه، ترزا))؛ اما این دفعه صدا بسیار بلند شد. بعد هم به سمت خانه هایشان راه افتادند، بعضی به یك طرف و بعضی هم به طرف دیگر. به میدان كه پیچیدم، در همان لحظه فكر كردم صدایی را شنیدم كه هنوز داد می زد: ((تِ- رِ-زااا!)) حتماً یك نفر هنوز ایستاده بود و داشت داد می زد. یك آدم كله شق.

یادداشت ها
سیاسی اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به پایگاه خبری و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .