در این میان، چه توجیهی برای خودسریِ تام و تمام در وزندهیِ بودار و غیرواقعی به افراد وجود دارد؟ آیا دمیدن بیش از حد به بادکنکهایِ با ظرفیتِ مشخص، نتیجهای جز ترکیدنِ سریع آنها خواهد داشت؟
رضا بهرامی: انتخابات شورای شهر پنجم همزمان با سراسر کشور در آخرین جمعهی اردیبهشت ماه در کوهدشت نیز برگزار شد و همانطور که پیشبینی میشد، اکثریت قاطع کرسیهای شورای ۷ نفرهی چهارمین شهر پرجمعیت استان لرستان در اختیار چهرههای نزدیک به نمایندهی فعلی شهرستان در بهارستان قرار گرفت. در این رابطه، ذکر نکات اجمالی زیر، ضروری به نظر میرسد.
وابستگی اکثریت قاطع عوامل اجرا و نظارت بر انتخابات به نمایندهی شهرستان و تخلفات گستردهای که در روز انتخابات رخ داد، بار دیگر ثابت نمود که روند خطرناک تبدیل “انتخابات” به “انتصابات” در کوهدشت به صورت تدریجی و تکاملی در حال نضج یافتن است و اگر فکری عاجل به حال آن نشود، دور نباشد روزی که مردم در کوهدشت برای همیشه با صندوقهای اخذ رای قهر کنند.
کوتاه بودن دست اصلاح طلبان از ابزار نظارت و اجرای انتخابات، چونان پاشنهی آشیلی است که در ادوار گذشته نقش پررنگی در شکستهای جریان اصلاحات ایفا نموده است. دنیایِ ماکیاولیستی سیاست اقتضا می کند که کنش گران سیاسی برای هر عملی، عکسالعمل مناسب را در نظر داشته باشند. این درست که رقیب از هر ابزاری برای اثرگذاری بر نتایج انتخابات بهره میبرد اما پرسش اصلی اینجاست که ما کجایِ داستان ایستادهایم؟ وظیفهی ما در قبال آن سیلِ عظیم مردمی که دعوت ما را برای حضور در پای صندوقهای رای را اجابت میکنند، چیست؟ آیا ناجوانمردیِ رقیب، وظیفهی حراست از آرا را از دوش ما برمیدارد؟ آیا بیعملیِ پیشاانتخاباتی و گلایههایِ نخنماشدهی پساانتخاباتی پاسخی درخور به بدنهی اجتماعی رایدهنده به اصلاحات در کوهدشت خواهد بود؟ و اصولاً تا به کِی باید بنالیم که فلانی رایمان را به تاراج برد و حقمان را پایمال نمود؟
بزرگان اصلاحات با این تصور اشتباه که ۲۹ اردیبهشت، هفت اسفند دیگری خواهد بود، پا به عرصهی انتخابات نهادند اما به دلایل مختلف از جمله: تفاوت در ماهیت انتخابات مجلس و شورا، عدم اختصاص زمان و انرژی کافی از سوی لیدرهای جریان اصلاحات برای شناساندن لیست به مردم و البته زمزمههایِ فراوان مبنی بر دخالتهای مشکوک در بستن لیست، شکست سنگین اصلاحطلبان را رقم زد. به عبارت دیگر، ۱+۷ تقلید ناشیانه ای از ۱+۶ بود و برخلاف ۷ اسفند که آوردهی پرارزشی برای جریان به همراه آورد، این دومی هزینههای زیادی به جریان تحمیل نمود. با وجود حجم پرشماری از پرسش های بی پاسخ حول نحوهی شکلگیری ۱+۷ اما در اینکه دست یافتن به “وحدت” موفقیت بزرگی تلقی می شود، نباید کمترین تردیدی به خود راه داد. با این حال، آیا نباید وحدتی که به تمام مراحل آن اشکالات اساسی وارد است، به سختی شکل میگیرد و البته سرانجام هم به شکست میانجامد را مستوجب کند و کاو عمیق و بیرحمانه دانست؟
باید پذیرفت که نتیجهی کار غیرتشکیلاتی و مبتنی بر رقابت فرسایشی با رقیب و بازی کردن در زمین حریف، حتا با وجود پیروزیهایِ کمرنگِ مقطعی، نهایتاً چیزی جز شکست نخواهد بود. علاوه بر این، برای چندمین بار تکرار می شود که عدم حضورِ لیدرِ کاریزماتیکِ مقیم که از پسِ دنیای غامض سیاستِ کوهدشت برآمده و بتواند علَم وحدت واقعی را میان کنش گران سیاسی اصلاح طلب شهرستان برافرازد، سخت احساس می شود. در این میان، نباید سادهدلانه ردای رهبری جریان را بر تن آن دسته از متوهّمان سیاسی نمود که در بهترین حالت جزو نیروهای غیرتشکیلاتی و درجه چندم اصلاحات به شمار میآیند و در میان افکار عمومی جامعه از محبوبیت چندانی برخوردار نبوده و از ایجاد انسجام و وحدت در اردوگاه اصلاحات سخت ناتوان هستند. در همین راستا، باید پرسید آیا شکست سنگین جریان مدعیِ نمایندگیِ دولت تدبیر و امید در انتخابات شورای شهر آن هم در حالی که دکتر روحانی با آرایی قاطع در شهرستان به پیروزی دست می یابد، دلیلی جز بی سَر ماندنِ جریان اصلاحات در کوهدشت و به بیراهه رفتنِ اصلاح طلبان در سیاستهای محلی دارد؟ در این میان، چه توجیهی برای خودسریِ تام و تمام در وزندهیِ بودار و غیرواقعی به افراد وجود دارد؟ آیا دمیدن بیش از حد به بادکنکهایِ با ظرفیتِ مشخص، نتیجهای جز ترکیدنِ سریع آنها خواهد داشت؟
ناگفته پیداست که همراهی افکار عمومی با جریانها حد و مرز مشخصی دارد و حتا به شرط اصالت نحله، نمی توان سادهلوحانه همراهی مردم با جریانهایِ همیشه بازنده را تحت هر شرایطی متوقع بود. همانگونه که افول جریانهای اصیل، تدریجی خواهد بود اما از طرف دیگر، احیاء آنها نیز مستلزم صرف زمان و هزینههای سنگینی خواهد بود. با این اوصاف، باید پرسید آیا هنوز زمان آسیبشناسی فرا نرسیده است؟