یادداشت ها

من بی دلیل پشت به مردم نمی کنم

کم کم ظهور می کنی از پشت آفتاب
انگشتر عقیق سر انگشت آفتاب؟
از لحظه ای که چشم تکاپو گشوده ام
سرگرم ناشناسی چشم تو بوده ام
سرگرم هر چه بین مسیر تو برق زد
سرگرم گیسوان تو وقتی که می وزد
گفتند، بشکنم! ولی آینه را که نه!
گفتند لازم است بسوزم، چرا که نه!؟
من بی دلیل پشت به مردم نمی کنم
من بوی رد پای تو را گم نمی کنم
کم کم ظهور می کنی از پشت آفتاب!
انگشتر عقیق سر انگشت آفتاب!

انگار چشم های تو در استتار نیست
در شهر یک دریچه به باران دچار نیست
آنگاه دست باد به گل دست می دهد
یک حالت سپید، به شب دست م یدهد
آنگاه موج می رسد اعجاز می کند
دریا به جای چلچله پرواز می کند
طوفان سکوت می کند و محو می شود
باران قنوت می کند و محو می شود
بر خاک، مهربانی ات آغاز می شود
موسیقی اذانی ات آغاز می شود
طوفان سکوت می کند و در گلوی شب
ترتیل آسمانی ات آغاز می شود
شکل افق به رنگ تو تغییر می کند
چون صبح میهمانی ات آغاز می شود
باران بی قرار افق های زرد و تار
با بغض جمکرانی ات آغاز می شود
حالا من و سپیده و دریا به انتظار
کی جمعه جهانی ات آغاز می شود

مرتضی حیدری آل کثیر

یادداشت ها
سیاسی اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به پایگاه خبری و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .