یادداشت ها

شبی که تا صبح گریستم


خانمی که قهر کرده بود فرمود شوهرم گفت در این شهر کوچک قحطی کار است بیا تهرانی شویم .
در آن کلان شهر کار فراوان است و خوشبختی و آرامش موج می زند .
رفتیم و تهرانی شدیم. هنوز چند ماهی از تهرانی شدن مان نگذشته بود که زبان من و شوهرم به جان هم افتادند.


شوهرم عصبانی شد از منزل بیرونم انداخت و در منزل را به رویم بست.

من ماندم و درد غربت و کوهی از غم بداخلاقی. من ماندم و دری بسته که با هیچ زدنی و زبانی باز نشد. من ماندم و ماندن در پارک رو به روی منزل مان.

 
حال چگونه دل رمیده ام را راضی کنم که به ادامه زندگی با او راضی شود؟
مرنجان دلم را كه این مرغ وحشی

ز بامی كه برخاست، مشكل نشیند

او گفت و اشک ریخت و ماها نیز شنیدیم و بسیار دلتنگ شدیم .
به خاطر این که فرزندشان پژمرده نگردد، از آن شوهر بی رحم تعهدی گرفتیم و خانم را بر گرداندیم اما آیا دل خانم هم بالاخره برگشت یا نه فقط خدا می داند.


ای جان من و ای برادر من! بیش و پیش از آن که به جیب خواستگار دخترت نگاهی کنی به اخلاقش نگاهی کن.


ای خواهر من! اخلاق و ایمان خواستگارت یک اصل است. این اصل را بسیار اهمیت بده.


به قلم: سید صادق محمدی وفایی

یادداشت ها
سیاسی اجتماعی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به پایگاه خبری و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلامانع است .